شهدای روستای دره شور

۳

گفتگوی مردمی

گزارش

به گزارش اخبار دره شور،به مناسبت روز معلم با مردم صحبتی کردیم در مورد معلم پر از احساس و عشق،معلمی که تمام اعضای بدنش را اهدا نمود. مرحوم ابوالقاسم راستگو






گفتگو با علی میرشکاران(شعبان)،احسان میرشکاران (علی محمد) و علی آریافر: آدم خوب و پاکی بود که همیشه نصیحتمون میکرد میگفت درس بخونین تا برای جامعه مفید باشین......(در ادامه مطلب بخوانید)


میگفت اگه چهار الی پنج سال دیگه اگه زنده بودیم دره شور رو میکنیم به امید خدا پاریس کوچواو و دره شور را آباد کنیم که متاسفانه به رحمت خدا رفت.آدم خیلی شوخی بود اگه ما یک ساعت ونیم با ایشان کلاس ادبیات داشتیم یک ساعتش رو به ما داستان آموزنده میگفت اصلا سرکلاس احساس خستگی نمیکردیم و آدم بسیار خاکی بود.بعد از کلاساش میرفتیم تو باغش .


میگفت عاشق حضرت علی هستم طوری که سالروز ازدواجش با سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) یکی است و اسم فرزندانش هم علی و فاطمه گذاشته بود.


یک روز موضوع انشائمون خاطره تلخ  و شیرین بود که یکی از بچها خاطره تلخش رو ازدست دادن پدرش بود که بعد از خواندن این انشا بغض معلممون(ابوالقاسم )پر شد و با همدیگر شروع به گریه کردن کردیم.


گفتگو با عباس آریافر: فردی فعال و زحت کش بود با وجود اینکه معلم ادبیات بود ولی عاشق کارای فرهنگی مثل تئاتر و تشکیل گروه سرود بود جشنی نبود که برگزار نمیکرد.


گفتگو با محمد زاهد میرشکاران: ابوالقاسم راستگو معلم ادبیات فارسی بودند در روستای دره شور،خیلی آدم فرهیخته بود و به کار جامعه می خورد.برنامه ریزی خوبی داشته و با جوانان رفیق بود.در هرجایی کاری از دستش برمیومد انجام میداد.بالاخره دست زمونه یا براثر برخی بی مهریها سختی هایی بهشون وارد شد.معلم خوب،پرکار و زحمت کش.بهترین چیزی که میشه از ابوالقاسم راستگو نام برد ساده زیستی ایشان بود.


گفتگو با یک شخص از روستای دره شور: یک روز که باهم مشکلی داشتیم بعد از حل و فصل شدن با ایشان و با وجودی که حق باهاشون بود اومدن از من عذرخواهی میکردن و حلالیت میطلبیدن

گفتگو با حسین راستگو و اسحاق هاشمی:آدم شوخ طبعی بودن و میگفتن که ما آفریده شدیم مشکلات همدیگر رو حل کنیم (دو روز قبل از فوت گفتن)


گفتگو با مهدی راستگو: یک هفته قبل از پیش اومدن مرگ مغزی ، اومد سرکلاس گفت سردرد دارم و گفت من دارم میمیرم و من باهاش حرف زدم و بهم گفت که من فرم اهدای عضو را پر کردم...مردم مزایجان میگفتن کسی نیست که از سه جای قلعه مزایجان رفته باشه بالا،ولی ابوالقاسم رفت.....اگر سیبی  چیزی هم داشت به تعداد دانش آموزان تقسیم میکرد و بهشون میداد...


گفتگو با محی الدین راستگو:ایشون فردی فعال و زحمت کش بودند.....وقتی بچه بودم ایشون میرفتن کلاس کاراته ولی منو راه نمیدادن بهمین خاطر از ایشون خواستم هرچیزی یادگرفتن به منم آموزش بدن همیشه با عشق کاراته یاد من میدادن و اولین کار هم یک مشت میزدن تو شکم من

 

نظرات (۳)

  1.   (ای معلم ای دبستانی ترین احساس من بازگرد بازگرد این مشقها را خط بزن ) خدا رحمتش کنه روحش شاد و یادش گرامی 
  2. فرهنگی درهشور

    خدا رحمتت کنه ابوالقاسم... وقتی این مصاحبه خوندم واقعا بغض گلوم گرفت...
    هنوز باورم نمیشه که وجود نازنینت به خاک سپرده باشن...


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی